دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

جز من کی می تونه عمه ی تو باشه...!


سلام...


دیروز تولد آلبالوی عمه... آقا محمد خان بود... اولین نوه ی خاندان...

دیدم انگار خیلی دوستان متأهل شدن سرشون شلوغ شده... خودم اومدم یه قسمتی از پستی که توی وبلاگ خودم بود رو براش اینجا بذارم با تعدادی عکس...

جیگر آلبالوی عمه که با دنیا دنیا عوضش نمی کنم!




بالا بری پایین بیای باید بزرگ بشی... آخه باید گنجایش قلبت زیاد بشه... باید یاد بگیری قهر کنی... آشتی بشی... خوب باشی... بد بشی... نه نه... تو نباید بد بشی... آخه تو یه فرشته ای... از پیش خدا اومدی... خوشگل می خندی... من دوستت دارم... باید یاد بگیری دعوا کنی... بزنی سر پسر همسایه تون رو بشکنی... گریه کنه... بخندی... باید یاد بگیری کتک بخوری... گریه کنی... بری تو بغل مامانت... باید بری سر کوچه بایستی سیگار بکشی... یه زنجیر بگیری تو دستت بچرخونی ش... با لات و لوت ها محل دوست بشی... معتاد بشی...

 باید یاد بگیری از بین این جمله ها دوست داشتنی تر تر تر ترهاش رو انتخاب کنی... فکر کنی که راه زندگی ت چیه...؟! بهش نرسی...! باید سعی کنی از بین خوب و بد های زندگی خوب تر تر تر ترهاش رو انتخاب کنی... طرف بد هاش نری... اما نشه...

 باید بفهمی که زندگی تلخ و شیرینه... تو الآن شیرینشی... من هم شیرینم... مامان هم شیرینه... اما اگه یه روز من نباشم دیگه شیرین نیستم... اما هستم... انقد تو قلبم عشق هست که هر جا باشم برای خودم شیرین باشم... اما تو که نمی بینی حالم رو... تو می خوای کنارت باشم... پس برای تو تلخه....!

 اما یاد بگیر... تو شیرینش کن... دلت رو بزرگ کن... خیلی هم مهم نیست چند سالته... الآن یه سالته... بیست سال دیگه بیست و یه سال... قلبت الآن صد سالشه... بیست سال دیگه...

 نذار قلبت کوچیک بشه... وقتی به آسمون فکر می کنی به زمین هم فکر کن... یادت باشه که سهم تو از دنیا زمین و آسمونه... حالا روی زمینی... یه روزی هم توی آسمون... یادت باشه... این دل آدماست که بزرگشون می کنه... این عشق آدماست که بهشون زندگی میده... پس تو هم زندگی کن... زنده باش...


شیرین ترین آلبالوی دنیا... محمد کوچولوی عمه... تولدت مبارک... دوستت دارم...!



در ادامه مطلب باقی عکس ها جیگر عمه...
ادامه مطلب ...

چنان بخوان که تو «دانی»!


من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی


                هنوز خاک مزارش تازه است
مزار آن دو دست سبز جوان را می گویم…
(فروغ فرخزاد)



ایمان بیاوریم

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل

به داس های واژگون شده ی بیکار

و دانه های زندانی

نگاه کن که چه برفی می بارد …

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان

که زیر بارش یکریز برف مدفون شد

و سال دیگر ، وقتی بهار

با آسمان پشت پنجره همخوابه می شود

و در تنش فوران می کنند

فواره های
سبز ساقه های سبک بار

شکوفه خواهد داد ای یار ، ای یگانه ترین یار

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد …


فروغ فرخزاد

تبرییییییییییییک به توان 2 !!

سلام به همه خاندان !


راستش اینترنت صالحه اینا ترکیده !!!این شد که من این وظیفه ی بس خطیر رو به عهده گرفتم !!


امروز تولد دو نفر بود... برای اولی یه فاتحه بخونید و برای شادی روحش دعا کنید...


برای دومی هم آرزوی طول عمر و سلامتی...


تولد عمو نبی الله... عمو تولدتون مبارک و روحتون شاد...


و تولد زن عمو اکرم خانوم جون!!! ایشالا 120 سال عمر با برکت داشته باشید !!


(حالا بیست بار از روی این مطلب بخونید و از ادبیات لذت ببرید!!!)

تو راحت تر...به خیلی چیزها...




بی تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها

می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها

 
تا چه پیش آید برای من نمی‌دانم هنوز

دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

 
غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است

ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها

 
عکس‌هایت، نامه‌هایت، خاطرات کهنه‌ات

می‌زنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها

 
هیچ حرفی نیست دارم کم‌کم عادت می‌کنم

من به این افکار ضجرآور، به خیلی چیزها

 
می‌روم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز ...

بعد من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها

«زنده یاد نجمه زارع»

عشق ، قابیل است !

نجمه زارع در 29 آذر ماه 1361 در کازرون چشم به جهان گشود ، وی شش ماه پس از تولد همراه با خانواده‌اش به قم عزیمت نمود و در آنجا ساکن شدند. دوران دبستان را در مدرسه‌ی «اوسطی» قم گذراند و دوران راهنمایی و دبیرستان را به ترتیب در مدارس «نرجسیه» و «شهدای چهارمردان» پشت سر گذاشت. طی سال‌های 79 تا 81 در دانشگاه همدان به تحصیل در رشته‌ی عمران پرداخت .
او با تمامی جوانی در کار سرودن غزل خیالی بالا بلند و متفاوت داشت و در میان شاعران جوان یکی از بهترین ها بود .
کتاب شعر نجمه به نام ” عشق ، قابیل است ” در زندگی اش مجال انتشار نیافت .

گریه کردم ، گریه هم این بار آرامم نکرد،

هر چه کردم هر چه ، آه ... انگار آرامم نکرد

روستا از چشم من افتاد ، دیگر مثل قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد ...

بی تو خشکیدند پاهایم ، کسی راهم نبرد

درد دل با سایه ی دیوار آرامم نکرد !

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد

خواستم اما نشد ... این کار آرامم نکرد ،

سوختم آنگونه از تب ، از خود مادر بپرس

دستمال تب بُر نمدار ، آرامم نکرد ...

ذوق شعرم را کجا بردی ؟... که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار، آرامم نکرد !

جوری بمان همیشه که انگار ... هیچ وقت ...

تو نیستی و این در و دیوار هیچ ‎وقت...‏

غیر از تو من به هیچ‎کس انگار هیچ ‎وقت...‏

اینجا دلم برای تو هی شور می ‎زند

از خود مواظبت کن و نگذار هیچ ‎وقت...‏

اخبار گفت شهر شما امن و راحت است

من باورم نمی ‎شود،اخبار هیچ ‎وقت...‏

حیفند روزهای جوانی،نمی‎ شوند

این روزها دو مرتبه تکرار هیچ ‎وقت

من نیستم بیا و فراموش کن مرا

کی بوده ‎ام برات سزاوار؟!‏‎…‎هیچ‎ وقت

بگذار من شکسته شوم توصبور باش

جوری بمان همیشه که انگار هیچ‎ وقت...‏

زنده یاد نجمه زارع

وااااااااااااااای...ســــــوژه اس!!

به قول شاعر گمنام!!!:برو حالــــــــــــــش رو ببر!!




بفرما ادامه مطلب!!!

ادامه مطلب ...

خبر به دورترین نقطه ی جهان ... رسید !!

درود بر همه ی دوستان...


حس کردم شعر و ادبیات خونتون افتاده!!!این بود که اومدم با یه شعر فوق العاده از زنده یاد نجمه زارع..

خوش باشید... .




خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

نخواست او به منِ خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

به‌راحتی کسی از راه ناگهان برسد،...

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به آن‌که دوست‌تَرَش داشته به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری

که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند

به او ـ که عاشق او بوده‌ام ـ زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

عمو همیشه...تا همیشه!



صدای همهمه و شلوغی حیاط مامان بزرگ و بوی غذای شب عاشورا...
عمو همیشه بود...تو اون شلوغی،صفا و محبت موج می زد...آقا عبدالحسین سر دیگ بود و من همیشه تو این فکر بودم که کاش می تونستم اون کفگیر بزرگ رو یه بار دستم بگیرم!
یادمه یه سال خیلی شلوغ شد و توی خیابون موکت پهن کردیم و چه کیفی داشت بالا و پایین پریدن های ما بچه ها و شالاپ شولوپ آب زیر پاهامون وقتی قبل از پهن کردن موکت زمین رو آب و جارو می کردند...
عمو همیشه بود...با نگاه مهربون و آرامش بخشش..همه می دونستند روزای تاسوعا و عاشورا عمو خودش نیست..اصلا تو این دنیا نیست...پاهای برهنه اش آخرین شب که می خواست برگرده پر از زخم بود...محرم بدون عمو دیگه محرم نیست..تو این سال ها همیشه سر قرارمون اومدیم برای نذر عمو خونه مامان بزرگ..چه حکمتی داشت این داستان که ما هر سال با وجود همه ی مشغله های زندگی هامون باز هم دور هم جمع می شیم...
رفته ؟ نرفته ؟
هنوز هم میون همهمه و شلوغی حیاط مامان بزرگ...عمو همیشه بوده!

عموی خوبم بیا درخیمه ها...

روحش شاد.

این بار محرم... .

درود به کل خاندان...


شعر استاد عالی پیام و محرم:




بپا که حسین کله پایت نکند

ما بین یزید و شمر جایت نکند

یک عمر تمام وا حسینا کردی

کاری نکنی که او صدایت نکند

***

پشت همه ی لشگر خونخوار یزید

با این علم بیست و سه تیغه لرزید

ده تیغ دگر بر آن علم افزودیم

تا کور شود هر آن که نتواند دید

***

آن کس که به کفر و معصیت چالاک است

در خوردن مال مردمان بی باک است

از قول من ش بگو بیا هیئت ما

یک روز بزن سینه تمامش پاک است

***

گویند حسین پاک تا داشت نفس

جنگید علیه شهوت و ظلم و هوس

ما را چه به رمز و راز این کار بزرگ

عشق است همین دو روز تعطیلی و بس

***

یاد تو حسین، مایه ی تسکین است

خون تو پناه و پشتبان دین است

تلخ است اگر یاد مصیبت هایت

آقا شله زرد تو چقد!! شیرین است

خوش به حال من که در جیبم...

سلام

میلاد امام رضا علیه السلام مبارک...

براتون شعری در همین رابطه از وبلاگ:http://kh222.persianblog.ir/

(محمد خادم)انتخاب کردم...

التماس دعا.



بوی مشهد گرفته این خانه

چمدان با دل پر ، آماده است

دهن باز کفش منتظر است

انتظاری که تا تهِ جاده است


در ادامه ی مطلب:

ادامه مطلب ...

از ایرج میرزا بگویم؟!



بر سر در کاروانسرایی


تصویر زنی به گچ کشیدند

ارباب عمایم این خبر را


از مخبر صادقی شنیدند


...

در ادامه ی مطلب...

ادامه مطلب ...

یادش بزرگ...



با توام‌


ای‌ لنگر تسکین‌! 


ای‌ تکان‌ دهنده‌ دل‌! 


ای‌ آرامش‌ ساحل‌! 


با توام‌ 


ای‌ نور! 


ای‌ منشور! 


ای‌ تمام‌ طیف‌های‌ آفتابی‌! 


ای‌ کبود ارغوانی‌! 


ای‌ بنفشابی‌! 


با توام‌ ای‌ شور، ای‌ دلشورة‌ شیرین‌! 


با توام‌ 


ای‌ شادی‌ غمگین‌ 


با توام‌ 


ای‌ غم‌! 


غم‌ مبهم‌! 


ای‌ نمی‌دانم‌! 


هر چه‌ هستی‌ باش‌! 


اما کاش‌... 


نه‌ جز اینم‌ آرزویی‌ نیست‌ 


هر چه‌ هستی‌ باش‌، اما باش‌!