دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

چه قدر زود دیر می شود!



یادم هست که تو اواخر اسفند ماه پارسال یه پست گذاشتم با


عنوان"هی فلانی...سال دارد تمام می شود ها!"و تقریبا با استقبال


مواجه شد...


در طول ماه رمضون دنبال فرصتی بودم که بیام و چیزی بنویسم در مورد


ماه مبارک...چیزی که بتونیم براش حسمون رو بنویسیم...به هر حال


نشد و به چشم هم زدنی ماه مبارک تموم شد...و واقعا "چه قدر زود


دیر می شود"


یادتون میاد موقع سحر...دعای سحر و دور هم جمع شدن...منتظر اذون


موندن...


یادتون میاد وقت افطار...ربنای شجریان...بند دلتون پاره می شد با


صدای اذان مرحوم موذن زاده اردبیلی...خرما و آش نذری...


شنیده بودم بعضی از دوستانم روزه نبودند و قبل اذون تلویزیون رو


روشن می کردند تا ربنای استاد رو گوش بدن...چه حسی


داشت...روزه نبودند و ربنا دلشون رو آروم می کرد..


چه طوری نعمت خدا نشست گوشه ی دلتون،اشک شد با ربنا،روی 


لب هاتون...روزه تون که باز می شد..با خودتون می گفتید کاش هنوز


روزه بودم و تموم نمی شد...مگه تو نبودی که لحظه شماری می


کردی برا افطار؟!


نبودند مردها و زن هایی که هر سال کنارمون افطار می کردند و 


لبخندشون می شد سحری برای روزی دیگه و روزه ای دیگه...


سیراب نشدیم از رمضان مثل هر سال...چه قدر باید آدم شده باشیم و


نشدیم!

روزه هاتون قبول...


هنوز هم:التماس دعا.


پ ن 1:خدایا ممنونیم برای نعمت بزرگت:محمد کوچولو که امسال ماه رمضون


بهمون دادیش... .

و چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم  

 

http://myup.ir/images/mlq5fsdt6ts8u1ouna9o.jpg

 

با تبریک فراوان به مناسبت فرارسیدن این عید فرخنده(منظورم زن عمو نیستنا )امیدوارم طاعات و عبادات همه ی شما مورد قبول درگاه حق واقع شده باشه 

دیگه حرفی ندارم جز اینکه بگم مراقب عیدی هایی که می گیرین باشین

تولد

سلام خدمت خاندان گرامی 

 

امروز تولد عمویی بسیار مهربونه (حال کردینا:) )   

 عمو مجید 

 

تبریک فراوان خدمت ایشون و خانوادشون...با آرزوی عمری سرشار از موفقیت و سربلندی

خدا همین جاست...



در ادامه ی مطلب شعری از زنده یاد قیصر امین پور گذاشتم...

دوست داشتید بخونید


ادامه مطلب ...

شاید وای وای!!!!

من ایمدم!!!


سلام به همگی یه پیشنهاد داشتم واسه مدیران ارجمند وبلاگ: 

گفتم شاید بهتر باشه قالب وبلاگمونو عوض کنیم چون خیلی غمناکه یه آدرس می دم اگه مدیران دوست داشتن می تونن برن و از قالب های بلاگ اسکایی که داره دیدن کنن 

برای بلاگ فا و دیگر وبلاگ ها هم کد قالب وجود داره تا بعد   

 

این هم آدرسش:

 

                        http://themes.bahar-20.com/

آرایشگر ونذر و ایرانی های هفت خط !

در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی می‌کرد که سالها بچه‌دار نمی‌شد.

او نذر کرد که اگر بچه‌دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند.

بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد! روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد.

پس از پایان کار، هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت.

فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند،

یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود.

روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند،

آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند،

یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود.

روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد.

در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد.

حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، با چه منظره‌ای روبرو شد؟
فکرکنید. شما هم یک ایرانی هستید. 

  

... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ...

 


چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف کشیده بودند .

و غر می‌زدند که پس این مردک چرا مغازه‌اش را باز نمیکنه. 

 

منبع:http://www.tanziran.com/?p=1224

محمد

سلام . قبل از هر چیز یه ماشالله بگین. بعد در ادامه مطلب بقیه عکسهای محمد را ببینید و حالشو ببرین. این جدیدترین شاهکار خاندانه.  

 

 

خواب

ادامه مطلب ...

با سلام به خاندان همیشه در صحنه! 

برای ایملهای زیر دعوتنامه ارسال شده اگه احیانا کسی نمی تونه پیداش کنه بگه دوباره واسش می فرستیم. 

اگه کسی هم از قلم افتاده اولا به بزرگی خودش ببخشه دوما ایمیلشو بداره که براش دعوتنامه بفرستیم! 

ادامه مطلب ...

وطنی...

 حسنی مینویسن حسینی‌ می‌خونن

ادامه مطلب ...

حضور در مراسم تشییع جنازه خود



عجیب ترین وصیت های دنیا به همراه تصاویر !



انجل پانتوجا ، جوان 24 ساله آمریکایی، وصیت کرده بود که پس از مرگش در مراسم تشییع جنازه خود حضور داشته باشد. مادر آنجل از مسئولین غسال خانه خواسته بود تا آخرین آرزوی پسرش را بر آورده کنند. به این ترتیب آنها برای اجرای وصیت عجیب این جوان ، او را به حالت مومیایی در آوردند تا بتواند ایستاده در طول مراسم تشییع جنازه در کنار تابوت خود قرار بگیرد و مهمانان با او وداع کنند. پس از مراسم تشییع جنازه وی را در تابوت قرار دادند و دفن کردند.

تولد

سلام خدمت خاندان در خواب فرورفته!  

طاعات و عباداتتون قبول..ما رو موقع افطار یادتون نره 

 

امروز تولد یکی دیگر از افراد خاندانه 

آقا ایمان 

 

تولدتون مبارک...با آرزوی عمری سرشار از موفقیت و سربلندی

لطف خدا حتی در لباس قهر

گنجشک با خدا قهر بود…….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد…..
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت …
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد …