...

 

 

 

تعطیل

ای کااااش!!

 

  

از خنده ی بی خیال هر دمبیلش

از هند و هوا و قصه های فیلش 

باید که بدم بیاید اما ای کاش...

از عشق نبود قال او و قیلش!

 

 

 

قرار نیست که هر چه بوده بر گردد

و یا نگاه کسی خیره تر به در گردد

نمی روی که بیایی!سفر سلامت عشق!

خدا کند شب بی تو فقط سحر گردد

 

 

بنگر چه عمیق قلب من می شکند...

با غلغله، جیغ قلب من می شکند

گفتی بنشین گریه کن راحت شو

با هق هق و هیق قلب من می شکند!!

 

سخت است این که دل بکنم از تو،از خودم/از این نفس کشیدن اجباری...از گناه!

 

زنانه گی ام تقدیم به یک مرد... که دوستش دارم!!:

 

 

دخترک، دختری که ماهی بود

دختر فصل های بارانی

دختر بوسه های زودهنگام

وسطِ استکانِ مهمانی!

 

ناخنش می شکست با یک بغض

بر جگر می گذاشت دندان را!

ساده لوح بوده یا نبوده چه فرق؟!

مرد او "ترک گفته میدان را"!

 

با دو تا چشم هم قدم شده است

بوی اسپند روی "لب"خندش!

باز کرده دوباره عشقش را

لا به لای غروب پرونده ش!

 

پشت این حرف ها چه می بینی؟

حس بکن پا به پای لبخندی!

حس بکن گریه می چکد اما...

متهم به صدای لبخندی!

 

زنِ ساده، زنِ همیشه ی من

زنِ اشک های پشت در، مانده!

زنِ مردی که دوست می داری ش

زنِ فرزند و.... "مادر"ِ خوانده!

 

تو که یک دل پر از صفا داری *

تو که مَردی؛ بدون یک اندام!!

چادرت را بپیچ بر عشقت!

چادرت را بپیچ بر فردام!!

 

* : ای زن که دلی پر از صفا داری/از مرد وفا مجو، مجو هرگز/او معنی عشق را نمی داند/راز دل خود به او مگو هرگز!! ( فروغ فرخزاد )

** : فقط به خاطر مضمون جدیدش تجربه ی خیلی خیلی خوبی بود...!

*** : راهی نیست بین لبخند و اشک!... تفاوتش فقط تویی که خیالت راحت می شود و ناراحت...!!

**** : با من غریبگی نکن/با من که درگیر توأم/چشماتو از من بر ندار/من مات تصویر توأم!

 

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده/انگار دورم از تو که دنیا فراموشم شده!



دلم اندازه ی خدا برات تنگه...!

راستی... کی می دونه خدا چه قدریه؟! جز من و تویی که " لحظه ی بی اعتبار وحدت "*
رو عاشقانه در هم گریه کردیم!!


* : در یکدیگر گریسته بودیم/در یکدیگر تمام لحظه ی بی اعتبار وحدت را/دیوانه وار زیسته بودیم!! (فروغ فرخزاد - تولدی دیگر)


اینا همه حس های خوبیه!


سلام....

سال نو مبارک...

با اومدن سال جدید همه چیز اینجا عوض شد...

به امید اینکه همه ی حس ها... حس های خوبی باشند...

لطف کنند دوستان نام لینک من رو تغییر بدن به اسم جدید وبلاگم... "چه حس خوبیه" (قبلا شم تشکر!)

قرار نیست موضوع وبلاگم و نوشته ها تغییر کنه... همونایی که بود... به خوب یا بدی اش!(به قول الهه "هر چه هستم به خوب یا بدی ام"!!) فقط چون حس نوشتن نیست می خوام خودمو گول بزنم شاید حس ش بیاد...! حس خوبش بیاد... چون همیشه اینجا حس های خوب بوده... و خواهد بود...


***

و اما متحول شدن سال... متحول شدن من:



سالی که گذشت سال قشنگی بود... با یه عالمه حس خوب...

سعی می کنم ماه به ماه جلو برم و همه ی حس هام رو مرور کنم... حس می کنم حس جالبیه حس کردن احساس دیگران... حس کنجکاوی خودمم تحریک می شه!!

فروردین:

    بزرگ شدن...! تنها چیزی که می تونم مطمئن بگم اینه که هیچ وقت فکر نمی کردم شرایط بتونه این قدر سریع تر از ماه و سال و روز و.... ثانیه آدم رو بزرگ کنه... درک درد دیگران... درک سختی ها... به خاطر کسی که عاشقشی..! به خاطر سالم شدن یه قلب... احتیاط... احتیاط برای بازسازی جسم... تصور اینکه یه فشفشه ساکت بشینه سر جاش و آتیش نسوزونه... تا شرایط آروم بشه!!! 

اردیبهشت:

    اردیبهشت من... پر از اراده بود! واسه رسیدن به اون چیزی که می خوام... برای چیز محالی که به نظرم می تونست محال نباشه... هی بخون بخون بخون... تا قبولی!! همیشه آدم ها واسه رسیدن به خواستنی هاشون این قدر سختی می کشن؟! خواستنی ها انقدر مهم می شه که حتی وروجک ترین آدم ها هم قید همه ی شیطنت ها رو می زنه و بکوب می شینه پای درسش و با اراده پیش می ره... واسه خاطر عشقش... واسه خاطر ادبیات... و آینده ای که دوست داره خودش رقمش بزنه!

خرداد:

    فقط یه خاطره ی خوشگل از این ماه یادمه... بعد از ماه ها عزیزترینم رو دیدم.. سالم و سر پا! چه نمایشگاه کتابی بود... یادته مها؟!! چه قدر جذاب بودن کتاب ها! و دست من که قول دادی به بابام تو دستت قفل باشه! نکنه گم بشم؟! تو ازدحام عشققققق! یادمه تو این ماه یه روز با استاد عالی پیام و چند تا دوست ها رفتیم پارک ملت... (توجه داشته باشید که من کنکوری ام!!!و توی حساس ترین شرایط رفتم تهران...!) بچه ها منو مسخره می کردن که کنکوری ام و اونجام!! منم می گفتم سال دیگه من دانشجوی تهرانم... استاد عالی پیام هم به شوخی گفتند: "کدوم خوابگاه؟ طبقه چند؟ کدوم اتاق؟!!!" و چه قدر دنباله ی این بحث رو گرفتیم و خندیدیم و عجب دست پختی داره الهه ملک محمدی!!

تیر :

   ماه کنکور... وسط مسابقات جام جهانی فوتبال... مامان نذاشت شب قبل روز کنکور فوتبال ببینم و به زور من رو به اتاقم هدایت کرد!! آرزوی دیدن اون مسابقه به دلم موند! چون دیروقت بود باید می خوابیدم تا صبح خواب نمونم... اما فوتبال چی می شد؟! یادمه سر جلسه که رفتم دیدم صندلی من کنار دو تا مکان مهمه...1-سرویس بهداشتی 2- آب خوری!! و هیچ وقت صدای در دستشویی از گوشم بیرون نمی ره... یه صدای گوشنواز که هر بار در باز و بسته می شد من رو یاد آهنگ زیبای "سوسن خانوم" می انداخت! و من با همه ی این بدبختی ها دوست شده بودم... سه ردیف عقب تر از من غر غرشون هوا می رفت با صدای در و رفت و آمد و ... اما من.. همچنان قوی به این فکر می کردم که چه قد این صداها رو دوست دارم... چه قد پاشنه ی کفش اون خانم مراقبه رو دوست داشتم... با تمام ظرافتش... با تمام تق و توق هاش! (حانی اینا همه تجربه اس! دل بده به حرفام!) یادمه همون اول که نشستم رو صندلی م به اولین مراقبی که یه آقایی بود گفتم: "آقا معذرت می خوام.." -"بفرمایید؟!" من"ببخشید فوتبال دیشب چند چند شد؟" (معنای گره خوردن ابروها در هم!!)-"بشین تا بعد جلسه بهت بگم!!!"!!!!!!!!

مرداد :

    نفس راحت... بعد از کنکور... هرچند اصلا راضی نبودم و به نظر خودم اصلا خوب به سوالات جواب نداده بودم!انتظار برای اومدن نتایج و اینکه مطمئن بودم رتبه ام خیلی افتضاحه و حتی به دانشگاه آزاد هم به طور جدی فکر می کردم!!(توهین نباشه.... دانشگاه آزاد خیلی هم خوبه... کلی هم آزاده!!).شروع چهارپاره.... یه تجربه ی تازه که خیلی هم دوستش دارم...

شهریور :

    دوستش دارم... دوستش دارم... دوستش دارم... پر از اتفاق... نتایج کنکور هرچند به نظرم زیاد راضی کننده نبود اما برای من کاملا راضی کننده بود... چه فرقی می کنه این دانشگاه نشد اون دانشگاه... اما... رفتم دانشگاه...! رفتم تهران... شهری که کلی نقشه برام داشت! و می دونستم که از داشتن من درون خودش به خودش می باله... و همه ی دنیا رو با من عوض نمی کنه!! و شد آنچه می باید می شد!! زبان و ادبیات فارسی دانشگاه الزهرا تهران... کلی از دانشگاهم راضی ام.... واقعا از قوانین ش و همه ی آدم هاش خوشم میاد... من عاشق نگهبان هاشم... عاشق مدیر حراست... (که کلی لُپ داره) کلی من رو از رو کلاه فرانسوی م شناسایی می کنه! کلی هر بار به خاطر خرید هام تبریک می گه!! من عاشق سرمای دانشگاهمونم که مطمئنم بخشی از قطبه... و موقع تقسیم شدن کره زمین تو تهران ما جا مونده... عاشق آدم برفی هاشم...!

مهر :

    مهر.... کلی عشق... اولین شب رویایی! اولین روزهای تنهایی... دلتنگی... مزه ی آغوش مامان توی خواب...! یه فاصله که از بین نمی ره و تنها نقشش رو از یه زندگی به یه زندگی دیگه می کشه... آشنایی بیشتر... آشنایی با رموز پیچیده ی یه آدم از نزدیک... دلبستگی بیشتر... عشق بیشتر... عشق! و در نهایت آشنایی با بچه های دانشکده... که از بین همه ی بد ها چند تا خوب هست که به همه ی بدی ها می ارزه... آشنایی با شیدا... درد شیدا... تلاش برای بهبودی ش...!

آبان :

    راستی چی شد؟!!.... بعد می بینی انقدر دوستش داری که... نگران خودتی!

آذر :

   یه نفر بدجوری درد می کشه... یه نفر که خیلی لج بازه... هرچند خودش منکر این لج بازیه... کلی باهاش می حرفم... هرچند خودش می گه کمه...! اما می ترسم از وابستگی... چون می دونم رنجی که همین الآن می کشه هم از وابستگیه... اما خب... گاهی اوقات حرفای محمد میاد تو ذهنم... "آدم نباید به خاطر چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده چیزی که داره رو هم از دست بده..." پس راه رو برای شیدا باز می ذارم... فعلا مهم سلامتی شه...!

دی :

    به دنیا میام... همون اولش! ششم! اما فرداش تولد می گیرم! حتی حاضرم واقعا هم فرداش به دنیا بیام! اگه تو اینو ازم بخوای... حاضرم اصلا به دنیا نیام... اما نمی تونم دردی از دردهای شناسنامه ام رو دوا کنم! هرچند شناسنامه ی هر آدم قلبشه.... قلبی که می تپه برای عشق... نمی تونم بگم برای چیز دیگه ای می تپه... چون تپیدن برای عشق از هر حسی بهتره... عوضش نمی کنم... اما... ای کاش... من زودتر می اومدم... یا تو دیرتر... تقصیر کسی نیست! همیشه دنیا اون جوری پیش می ره که خودش می خواد... خیلی شبیه منه... خودش سرنوشت خودش رو می سازه... همین لحظات برای من دنیا دنیا ارزش داره... همه ی بچگی هام ارزش داره... بزرگی های تو هم ارزش داره... تو بزرگ تر می شی... منم بزرگ تر... هر بار که تولدم می شه خوشحالم که یه سال بهت نزدیک تر می شم اما انگار این قانون واسه تو هم هست... تو ثابت نمی مونی که من بهت برسم... تو هم جلو می ری... حاضرم همین قدر بچه بمونم... به شرط اینکه تو هم همین قدر بزرگ تر بمونی... هیچ ثانیه ای جلو نره... بایسته برای ما... بایسته!

بهمن :

    شیدا به سلامت عملش انجام می شه... خوشحالم... از اینکه حس نگرانی و اضطراب نداره خوشحالم... از اینکه مطمئنه دیگه نفس هاش مال خودشه... دست خودشه... خوشحالم... از خوشحالی م تعجب می کنم! گاهی خودمو سرزنش می کنم که این قدر دلسوزی و محبت هم خوب نیست... اما بعد تندی خودمو دعوا می کنم که این چه حرفیه... از حس خوب دیگران باید هزار بار احساس خوب داشت...! پس حس خوبیه...!

اسفند :

    نگران خودم... خودت... می رم سال رو نو کنم و برگردم... تو هم دور خودتو شلوغ می کنی که مثلا وقت واسه دلتنگی نداشته باشی... منم تو دلم به فکر قشنگت می خندم! و می دونم که چه روزهای دلتنگ ناکی پیش روت و پیش رومه! بابابزرگ سکته می کنه.... دقیقا روزی که من برگشتم اصفهان... وقتی مامان رو تو ترمینال می بینم نگرانی همه وجودمو می گیره... چی شده که این قدر چشماش اشک آلوده؟! بابابزرگ مهربونم سکته کرده... دنیای مهربونی هاش پیش روم تکرار می شه... بار ها و بار ها... یه هفته سی سی یو... مامان رو می برم تهران... تا دلش آروم بشه... شب ها خواب نداره.... خودم هم دست کمی از اون ندارم... درد دلتنگی یه طرف... حالا بابابزرگ....

  خدا رو شکر بابابزرگ به سلامت برگشت خونه... و ما همه دور هم سال رو تحویل می کنیم... تو هم هستی... تله پاتی!!



بخوانید حس های خوب تر تر را :


عیدیی به بزرگی وبلاگستان- کلاغ

وطنت را ببخش کودک من...!- الهه ملک محمدی

چراغ بیاور- محمد باباصفری

اغلب وقتی میخندم ، گریه می کنم- سهیل شفیعی

شاعرانه زندگی کردن کمه- یاسر قنبرلو

خشک و تر با همند و می سوزند- باز هم سهیل شفیعی


پارادوکس!!



   
از خوشبختی ام عکس بگیرید:

  چه پارسالی بود... امروز!! اگه قرار نبود معجزه بشه... اگه خدا من رو دوست نداشت... اون همه سیب از بهشتش تو دامنم نمی ریخت... به خاطر این بهشت پای خدا رو می بوسم... پای خدا رو می بوسم و هر لحظه و هر لحظه به درگاهش سجده ی شکر میارم... برای همه ی خواستنی هام... برای همه ی داشتنی هام...!
 
  چه خدای قشنگی دارم من... دقیقا توی همین لحظه چه قدر خوشگله....!

***

"من" غرق در آغوشت می شم، اون وقت "دنیا" رو آب می بره!!!






چه ظلم قشنگی: سرنوشتت رو بیشتر از خودت دوست دارم!

(حالا به سرنوشتم هم... حسودی؟!!)


وای به روزی که عشق... دردسر بشه...!

 

این روزها... آسمون... سقف سنگینیه... اگه...........!

 

 

اومدم بگم... چی بگم؟!! اینکه کاش آدم ها این قدر که خودشون رو درک می کنن دیگران رو هم درک می کردند! کاش وقتی عاشق یک نفر می شدن ازش اجازه می گرفتن... کاش عشق رو درست می دیدن... شکل عشق!! فکر نمی کنم چیز زیادی باشه اما شک نکن که زیاده...! من نمی خوام هیچ کس مریض بشه... نمی خوام کسی بستری بشه... نمی خوام چشمی گریون بشه... اما همه اش این نیست... تو را خدا یه ذره گاهی اوقات خودتون رو بذارید جای آدمِ -به ظاهر- سالمِ ماجرا که نمی دونه که چی گفته که چی شده!!! همیشه می خواسته درمون باشه واسه درد... نه خود درد!!! این عشقه؟! این عشقه که خواسته ی منطقی به بیمارستان بکشه؟! خرج ش یه ذره منطقه به خدا... اگه عاشقی... اگه دوستم داری... به خواسته ام توجه کن... خواسته ای که به خاطر "تو"ئه... نه واسه خاطر من... نه واسه خاطر هیچ کس دیگه... با وجود اینکه فقط "تو" عاشق منی و من دوستانه دارم بهت کمک می کنم باز هم... باز هم من عاشقانه تر برخورد می کنم.........!!!

چرا این ها رو می نویسم...؟! اینا افکار مختلفیه که داره واسه خودش تو ذهنم وول می خوره... مثل همیشه زندگی م تعطیل می شه واسه "تو"!! این خواسته ی من بود؟!! کاش نزدیکانت و دوستانت.... کاش کمی خودشون رو جای من می گذاشتند....

منم اینجا بستری ام... تب دارم... گیج م... دارم می میرم دختر... خوب شو... باز هم به خاطر خودت... اگه می خوای... یه ذره هم به خاطر من.....! 

* : وبلاگ تعطیله... چون خودم هم تعطیلم... سوال نکنید... نمی گم!

** : هی شما... یه وقت فکر نکنی دوستت دارم... آخه عاشقتم!!!

 

به اندازه ی زمین توپم!!!


 

 

بغض این پنجره نمی شکند

زیر یک بارش مداوم و تیز

می روم جست و جو کنم اثری -

روی یک بالش همیشه تمیز!


روی یک عقربه که بُق کرده

ثابتم -مثل خنده ات- هر روز

زخم شیرین من نمک کم داشت

تازه تر از همیشه ای امروز!


شک ندارد خدا به دستانت

توی دستت ترانه ام، شعرم

"تو" به تنهایی ات چه زیبایی!

شعر را واسطه نمی گیرم!


عشق پازل شده درون دلم

مثل ساکم: همیشه پخش و پلا

چهره ات را بساز با لبخند!

از تو که کم نمی شود -به خدا-!


فاصله از خودش حیا دارد؟!

رو به رویم چگونه سد کرده!

جا نمی ماند از دلم، دستم...

شعر رفته که بر نمی گرده!!



* : یه پیشنهاد: مسابقه بدیم... سر اینکه کی زودتر برای کی می میره!! بعد تو انصراف بده تا من برنده بشم!

** : جاده تا صبح برای من بی خوابی می کشه... من برای... بعد از جاده!!

*** : "بادبادک باز" ( اثر خالد حسینی ) رو مامانم ازم گرفته که بخونه ش...فقط یادمه دو جاش گفته بود: "تو جون بخواه!"

**** : اگر که پنجره ای باز نشه... پرنده از کجا بدونه که آدمی برای ترس هست؟! و ترسی برای عشق... پرنده فقط یک پرنده نبود... ! 

***** : من هنوز چیزی نگفتم/که تو طاقتت تموم شد/باقی شو بگم می بینی/گریه هات کلی حروم شد//من که آسمون نبودم/اما عشق تو یه ماهه/سرزنش نکن دلم رو/به خدا اون بی گناهه//باز که ابری شد نگاهت/بغضتم واسم عزیزه/اما اشکاتو نگه دار/نذار این جوری بریزه//حال من خیلی عجیبه/دوست دارم پیشم بشینی/من نگاهت بکنم تا/تو چشام عشقو ببینی... ( بدون شرح!!!! )



می روم جست و جو کنم اثری / روی یک بالش همیشه تمیز!


   تا حالا شده یه جمله خیلی روتون تأثیر بذاره و فکر کنید تا صبح جلو خوابتونه و نمی ذاره ببینید چی می بینید؟!!!!!!!این جوری می شه که حس می کنید "یه آسمون آبی سقف اتاق" تونه!! هی اون جمله تو ذهنتون می چرخه و واسه خودش جا باز می کنه... صبح که بیدار شدید فقط یه دل کوچیک... با یه عالمه عشق توی رخت خوابه... 
  چند روزی بود که "گندم" نبود... گندمی که شیرین باشه!! نبود... یه چیزی گم شده بود... یه چیزی مثل... آسمون آبی... نه نه... آسمون آبی ای که سقف اتاقش باشه... هر روز صبح با ناباوری رخت خوابی رو می دید که دلی توش نیست... دلی که نوشته بشه نیست!!
  خوب که فکر می کنم می بینم این دست ها تنها برای همین نوشتن... به کار میان... با لالایی این حرف ها می خوابن و صبح... زودتر از خودشون شروع به نوشتن می کنن... چه اشکالی داره از زندگی عقب بیفتی ولی هر چیزی شعر باشه... نتونی فکر کنی... شعر باشه... نخندی... شعر باشه...
 

این آسمون آبی رو سفت تو بغلم می گیرم و اندازه ی یه بچه ی یه ماهه می خوابم... به عشق اینکه صبح، یه دل کوچولو... آغوش یه دنیا عشق باشه...


* : لب هایت را /
بالش لب هایم کن / تا صدایم بخوابد!

** : مترسک گفت : گندم ! گواه باش مرا برای ترسیدن آفریده اند ، من تشنه ی عشق "پرنده" ای بودم که سهمش از من گرسنگی بود! ( از وبلاگ شیدا )

*** : خیلی دنبال عکس مناسب گشتم... و در نهایت به این نتیجه رسیدم که: این روزها، فقط خدا فیل تر نشده!! حتی شما دوست عزیز!!


یک خنده ی بی دردسر، مثل همیشه / مثل زمانی که مرا عاشق شوی باز!





جمله نیمه تمام می ماند :

"من همیشه..." سه نقطه ی کاری!

دخترک هم جواب می خواهد

"تو مرا در دلت نمی خواهی؟!"


رو به رویش دو چشم سرگردان

حلقه توی نگاه می رقصد

گردنش تا شده نمی گوید

آخر از انتهاش می ترسد!


[ "آدم" ِ قصه گوشه اي مرده!

به گناهی دوباره می خندی؟!

سیب ول معطل است در دستم !

تو چرا قصه را نمی بندی؟!


ماجرایت چه تلخ... نه! شیرین!

در درونم همیشه می جوشد!

می سپارم تو را به یک عاشق...

بوسه ات را چه گرم می نوشد! ]

.

.

.

عشق ، تاريخ مصرفش كم بود!

من درون کتاب ها رفتم!

بوسه ات از سرم زيادي بود

به خداوندی خدا رفتم!


* یک بهار را درون خودت جا داده ای... وقتی دستانت برایم آغوش می گشایند!

** این خواب های عاشقانه گیج یک بوسه است!

*** حالا ذوق می کنم... که بگویی چه قدر قشنگ می نویسم...یک چیزی به خودت بگو... که این قدر قشنگ می خن دی!!...

**** اینجا زندگی بدون کلاه خیلی سرد است اما سرم هنوز از گم شدنش گرم است .گیج میخورم کاش همیشه گیج بمانم.( حانی من تنها نیست! )

یادته حانی؟!!! دستام یخ می کرد فقط چند ساعت فاصله بود؟! واسه ام ساعت ها و ثانیه ها رو می شمردی؟!!
وای حانی یادته؟!! می ایستادی یه گوشه تو پله ها روت نمی شد جلو بیای چیزی بگی؟!!منم یواشکی نگات می کردم....
حانی یادته؟!حتی سر درد ها... نگرانت می شدم... خوب می شدی!نگران نمی شدم... ولی خوب نشده بودی... یادته دور گردنم "آیه الکرسی" انداختی که هیچی م نشه؟! یادته قایمکی خنده ام می گرفت به فکرت؟!یادته یه بار دلخور شدی "آیه الکرسی"ت گردنم نبود؟!
هنوزم دوست نداری حانیه باشی؟!آخه اینا خودتی!! خود مهربون و دوست داشتنی ت که هنوز باید بهش التماس کنم برام کامنت بذاره!! خیلی ها مهم نیستن اما حانی من مهمه.... آخه بهترین دوست زندگی مه... آخه عاشقشم!

***** کلمات کلیدی: یا الله - سلام علیکم - چاکریم!

****** نتونستم از چهارپاره ای که دوست و برادر مهربونم محمد باباصفری برای تولدم سروده بود بگذرم...

پس بفرمایید ادامه ی مطلب ...



ادامه نوشته

آخرین مسافر!

 

برای عمو... برای مسافر آخر...آخرین مسافر!... برای ۵ سالگی سقوط هواپیمای نظامی فالکن...

 


  ببین... این روسری همون روسریه که دفعه ی آخر گفتی بهم میاد... گفتی باهاش بزرگ تر شدم... ببین... من همون دختر کوچولو ام... هنوز همون وروجک بچگی هام... که تا در باز می شد و عمو میومد می دوید تو صد تا پس تو تا لپ هااش از شدت بوسه های آبدار عمو سرخ نشه... حالا ایستادم رو به روی این سنگ سرد... گونه هام از اشک سرخه... خیسه... دلم لک زده واسه چشمات... واسه شیطنت نگات... نکنه تو هم هنوز بچه ای؟!...به پاکی دوران بچگی... پس چرا همیشه وقتی می خوام نگات کنم سرم رو به سختی بالا می گیرم...؟ خیلی بالایی... تو آسمون ها... سرت به آسمون می رسه... از این پایین خیلی سخت لبخندت رو می بینم... انگشتای پاهام رو بالا می گیرم تا برسم به کمرت... خودمو لوس کنم... آخه تو عاشق بچه هایی... ذوق مرگ می شم وقتی دستت میاد زیر دست هام... می رم روی شونه هات... می خندی... می خندم...
دلم تنگ شده... برای سری که همیشه رو به بالا بود... نه این طوری سر به زیر... خیره بود به دو تا چشم گرم... نه این سنگ سرد...

  اگه بری می میرم... آخه مگه می شه آدم عموش رو نبینه؟! گندم عموش رو نبینه؟! یه هفته جلوتر واسه دیدنش تو مهمونی ها ذوق نکنه... هی تو ذهنش نقشه نکشه واسه دلبری... از عمویی که همیشه عاشقش بوده... یه جور دیگه دوستش داره...
ببین... این همون روسریه که دفعه ی آخر وقتی دست انداختی دور گردنم به زور ببوسی م از سرم افتاد... بوی دستات رو میده...بوی خنده هات...

  کاش قدم هات کوتاه می موند و مسافر آخر هم نمی شدی... واسه خودم میگم... واسه گردن کجم... سری که پایین افتاده... چشمی که پایین تر... این سنگ سرد...

  خدا حافظ مسافر آخر... همنشین همیشه... خداحافظ عشق... عشق... عشق خاطرات کودکی...
خداحافظ بوسیدن های خیییس!! گاز گرفتن های ذوق ذوقکی... برف شادی...
 

  حالا هر وقت اینجا برف میاد دل من آشوبه... واسه راهی که تو ازش میای... راهی که تو توش سقوط می کنی...

  خداحافظ آفتاب... خداحافظ روشنایی....
اینجا تاریکی زندگی ما شروع میشه... فقط گاهی... تنها گاهی... به زمین بخند... تا آسمون آفتابی بشه... دل ما روشن....!

 

 

 

ادامه نوشته

با چراغی نیا که خوشبختم!!

 


 

جاده جاده، دوباره خط به خطم

زیر این پاره های تکراری!

مزه ام کرده ای درون دلت

خواب رفته زمين... تو بيداري!


دست هایم نشانه ات شده اند

توی تاریکی ام.. همیشه خمار

گر گرفته وجودم از بدنت

شعله می سوزدم،ترانه ببار!


خط بزن بر سیاهی تردید

روشنی وعده می دهد شعرم

با چراغی نیا که خوشبختم*:

شانه هایی که میرود در هم!


این شبانه ترین نگاهت را

روی احساس من قدم بگذار

شانه هایت نماد پروازند

از سر فاجعه ترین اجبار!


زنده رودم ببار بر تقویم

رد شو از رو جنازه ي وطنم!

در نگاه تو کوچکم اما...

عشق اندازه می شود به تنم!!


* اگر به خانه من آمدی/ برای من ای مهربان چراغ بیاور/ و یك دریچه كه از آن / به ازدحام كوچه ی خوشبخت بنگرم ( فروغ فرخزاد )

** شبیه هر سال... امشب هم غریب بودند یتیمانت... و چراغ ها سعی می کردند سو سو کنند... اینجا همیشه عاشورا ست؛ اینجا همیشه کربلا ست!

*** ... اگر گلی را دوست داشته باشی که تو یک ستاره ی دیگر است، شب تماشای آسمان چه لطفی پیدا می کند: همه ی ستاره ها غرق گل می شوند! ( شازده کوچولو - آنتوان دوسنت اگزوپه ری )

****  نزدیک دی ماه که می شود، حس می کنم حرف های تازه تری باید بگویم؛ مگر نه اینکه تازه متولد شده ام...؟ از نو... در دنیای تازه ای که به تو ختم می شود...و آدم ها بدون تکرار سهم هم می شوند، اصلا هر لحظه با هم هستند...! "آغوش بگشا..." با صدای بلند آرزو می کنم!!


!!تولد من!!

 


درخت کوچک من... به باد عاشق بود...!

 



حرفِ ما تازه بود و جاده دراز

زیر پایت زمین نمی لغزید!

کفش هایت هنوز خاکی بود

و از این ماجرا نمی ترسید!!


باز هم سيب ِ قصه را چيدم

تو برايم انار آوردي!

حس يك وسوسه ميان تنم !

خوش به حالت ! تو اين وسط مردي


دست هایم به شاخه آویزان

"باغبان" حسرتی درون دلت!

[ کال کالم برو، نمان... ] گفتی-

سر نرفته هنوز حوصله ات


پس بمان تا بیایم از فردا

از پس روزهاي باراني 

چشم هایت شکوفه میبارد

خيس ِ عشقم ! خودت كه ميداني..


لمس کن شعر های جانم را

مثل باران ببار بر بدنم!

اين تناقض نتيجه ي من و توست ؛

زیر سرما شکوفه داده تنم !


ثبت شد طعم بوسه هاي تو باز

توي پرونده هاي اعمالم

من گناهي نكرده ام ! اما

به گناه نكرده مي بالم !


*  دختر لوس بی ادب! (برای تنبیه خود خودم!!)

** خدا گفت : لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من. ماجرایی که باید بسازیش. شیطان گفت : تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد. آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد. مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی بسازد! ( لیلی نام تمام دختران زمین است - عرفان نظر آهاری )

*** دوست دارمش/مثل دانه ای که نور را/مثل مزرعی که باد را/مثل زورقی که موج را/یا پـرنده ای که اوج را/دوست دارمش... ( اسیر - فروغ فرخزاد )

**** چه جوری بگم ... ؟!!



دلتنگم برای دلِ تنگم!

 

پشت شیشه هوای تو پیچید

می دود روی تخت مان پاییز...

آب شد هرچه قند توی دلم

[زل زدی توی چشم من یکریز!]

 

باد و باران درون آغوشت

با تو هم مشترک شده است بهار

برگ می ریزد از تنم پاییز...

نه!زمستان نمی رسد انگار!

 

عقربه توی بستر خود مُرد!

پاسی از شب... دوباره تاریک است

امشب از هر شبم ستاره تری

جای هم خوابی ام چه باریک است!

 

دانه دانه انار شو در من

ترش و شیرین شبیه رفتارت!

دوست دارم بمیرم از بوسه

اعتراضی نبوده بر کارت!!
.
.
.

برج میلاد می زند ناقوس

دختری روی شعر من مرده ست

طبع شعرم نرفته بر می گشت

یک نفر "جاده" ی مرا برده ست!

 

 

* نقطه آخر خط دلتنگی!! (راستی چی شد؟! چه طوری شد؟! این جوری عاشقت شدم؟!!)

** دیگر مفهوم سختی ندارد... وقتی می روم یعنی دوباره بر می گردم.. دیگر تلخ نیست... هیچ چیز تلخ نیست!

*** دست هایم را بالا می برم... آستین هایم کوتاه شده اند... این یعنی بزرگ شده ام... نه؟!!

**** او الهه ملک محمدی است!:

مي نويسي دوباره نام مرا

گوشه اي از بليط ِ فردايم

مي روم تا بززززرگ تر بشوم

 تا سر ِ قبر ‍ِ كودكي هايم !

 

تو یک گناه بزرگی که دوستت دارم!




 


این فصلِ تازه می شود بیمار آغوشت

وقتی شکوفه می دهد "لبخند معنادار"

با چشم هایم قفل کردی چشم هایت را

یک گمشده پیدا شده توی دلت انگار!


در چشم هایت یک توقف بین تاریخم

حالا که باران شیشه ها را قلقلک داده

روی نفس هایم چه سنگین است لبخندت

این ماجراها کِی برایم می شود ساده؟!


موضوع تکراری.. همین که "دوستم داری"

یک باره قلبم می رود از باور جسمم

تکرارهایت تازگی دارد برایم عشق !

دیگر نمی دانم چه بوده پیش از این اسمم؟!


با بازوانت شانه هایم خواب و بیدارند

مثل پرنده می شود پرواز را رقصید

مفهوم گیج خنده هایم می شوی هر بار

پس لرزه هایت توی بند آخرم لرزید!


روی دلت سنگینی حال مرا حس کن

وقتی که موهایم به آغوش تو می میرند

من زودتر در قصه ها بودم تو باور کن!

این جاده ها مرگ مرا برعهده می گیرند!


* دیشب خوب بود... دیشب... من خوب بودم... دیشب اشتباه نکردم... نخواستم اشتباه بکنم... نخواستم که تو آمدی در نگاهم... بین اشک هایم خندیدی... دیشب دعاها مال تو بود... تمام دعا ها مال توست!

** وقتی مرتب تکرار می شوی, سطرها را نگفته کنار می گذارم... 

*** سخن از گیسوی خوشبخت منست/با شقایق های سوخته ی بوسه ی تو/و صمیمیت تن هامان, در طراری/و درخشیدن عریانی مان/مثل فلس ماهی ها در آب.. ( فروغ فرخزاد - تولدی دیگر )

**** بخشی از شعری که تو راهه : یک منتظر که بخوانی برای او/در چشم های من که تو آیا چه دیده ای؟!/من در خیال کل جهانم ولی تو حیف/بهتر ترینِ نصف جهان را ندیده ای!


وقتی آلبالو یه ساله میشه...!

 

 

 بالا بری پایین بیای باید بزرگ بشی... آخه باید گنجایش قلبت زیاد بشه... باید یاد بگیری قهر کنی... آشتی بشی... خوب باشی... بد بشی... نه نه... تو نباید بد بشی... آخه تو یه فرشته ای... از پیش خدا اومدی... خوشگل می خندی... من دوستت دارم... باید یاد بگیری دعوا کنی... بزنی سر پسر همسایه تون رو بشکنی... گریه کنه... بخندی... باید یاد بگیری کتک بخوری... گریه کنی... بری تو بغل مامانت... باید بری سر کوچه بایستی سیگار بکشی... یه زنجیر بگیری تو دستت بچرخونی ش... با لات و لوت ها محل دوست بشی... معتاد بشی...

 باید یاد بگیری از بین این جمله ها دوست داشتنی تر تر تر ترهاش رو انتخاب کنی... فکر کنی که راه زندگی ت چیه...؟! بهش نرسی...! باید سعی کنی از بین خوب و بد های زندگی خوب تر تر تر ترهاش رو انتخاب کنی... طرف بد هاش نری... اما نشه...

 باید بفهمی که زندگی تلخ و شیرینه... تو الآن شیرینشی... من هم شیرینم... مامان هم شیرینه... اما اگه یه روز من نباشم دیگه شیرین نیستم... اما هستم... انقد تو قلبم عشق هست که هر جا باشم برای خودم شیرین باشم... اما تو که نمی بینی حالم رو... تو می خوای کنارت باشم... پس برای تو تلخه....!

 اما یاد بگیر... تو شیرینش کن... دلت رو بزرگ کن... خیلی هم مهم نیست چند سالته... الآن یه سالته... بیست سال دیگه بیست و یه سال... قلبت الآن صد سالشه... بیست سال دیگه...

 نذار قلبت کوچیک بشه... وقتی به آسمون فکر می کنی به زمین هم فکر کن... یادت باشه که سهم تو از دنیا زمین و آسمونه... حالا روی زمینی... یه روزی هم توی آسمون... یادت باشه... این دل آدماست که بزرگشون می کنه... این عشق آدماست که بهشون زندگی میده... پس تو هم زندگی کن... زنده باش...

 حالا تولدت مبارک فرشته ی عمه... تو دنیای خاطراتی برای من... حتی اگه یه روز تلخ باشم... دیدن تو دنیای خاطرات شیرینه...روزی که به دنیا اومدی کسی رو دوست داشتم... وقتی اولین بار خندیدی من داشتم عاشق می شدم... اولین دندونت که در اومد من عاشق بودم... شیرین بودم... حالا که راه افتادی قلبم بزرگ شده... تو دنیای شیرین منی... حتی اگه تلخ بشم...

 شیرین ترین آلبالوی دنیا... محمد کوچولوی عمه... تولدت مبارک... دوستت دارم...!

پ . ن : برای آماده کردن عکس ها ممنون یکی از بهترین دوستانم هستم... نخواست اسمی ازش برده بشه... من هم نمی گم... اما بهش می گم که: شدییییییید تررررر!

پ . ن 2: کامپیوترم تا اطلاع ثانوی دیوونه اس!! نصف این پست هم توی کافی نت نوشته شد... اگر کم بودم یا نبودم دلگیر نشید لطفا...

در ادامه مطلب باقی عکس ها جیگر عمه...

 

ادامه نوشته

دنيا رو بي تو نمي خوام يه لحظه/دنيا بي چشمات يه دروغ محضه




      


آغوش پوشالي برايت باز مي كردم

اين خواب هاي عاشقانه گيج يك بوسه ست

هي چشم هايم هديه ميشد چشم هايت را

اميد من با اخم هايت مي شود بن بست!



غرق نفس هايت شده لب هاي تب كرده

حالا مبارك مي شود با ضربه اي جامم

اين حلقه حبسم مي كند در يك تنفس آه!

[تو] حلقه اي در نيمه هاي تنگ اندامم!



شيريني چشمان تو وقتي كه مي خندي...

هر لحظه در من اوج مي گيرد كسي انگار

مي بندي از ترسي نگاهت را به روي من

بُغضي كه دارد توي شعرم مي شود انكار



يك خواب شيرين ِ شبانه توي آغوشم

از خوبي ات بالشتكم خميازه مي گيرد

خورشيد مي ترسد بيايد صبح را بالا

[اين دخترك با بوسه اي از عشق مي ميرد!]



با شانه هايت حرف دارد دختري اينجا

بسپارشان در دست هايم .. مرد و مردانه !

من يك لباس ساده ام در اوج خوشحالي

خوشبخت مثل لكه هاي بال پروانه



* حالا بايد جاده گول بخورد... كسي بيايد...!

** من يك لباس ساده ام در اوج خوشحالي/خوشبخت مثل لكه هاي بال پروانه

*** اي سراپايت سبز/دست هايت را چون خاطره اي سوزان/در دستان عاشق من بگذار/ولبانت را چون حسي گرم از هستي/به نوازش هاي لب هاي عاشق من بسپار/باد ما را با خود خواهد برد/باد ما را با خود خواهد برد. (فروغ فرخزاد - تولدي ديگر)

**** به قول صمد بهرنگي: همه ي قصه گو ها مي گويند كه "قصه ي ما به سر رسيد" اما من يقين دارم كه قصه ي ما هنوز به سر نرسيده، روزي البته دنبال اين قصه را خواهيم گرفت... 


بيا نگاه كنيم عشق را...نترس! خدا.../هزار مشغله دارد، سر خدا گرم است



 

 


بوي نمناك يك شب خاموش

نيمه اي از حضور تنهاييست

پنجره باز شد، پرنده پريد

اثري از وجودت اينجا نيست!


مي روي از حدود آغوشم

اين اراده چقـــدر سنگين است!

آه فرهاد قصه ام .. برگرد

اينكه اينجا نشسته شيرين است


بوي خميازه در سكوتت مُرد

به نگاهم كمي بدهكاري

توي آغوش من دوباره ببار

تو از اين ابر ها چه كم داري؟


يك اشاره به سوي چشمانم

حرف يك دختر ِ... بلانسبت!

من ولي خانُمم خودت گفتي

تا چه باشد براي ما قسمت؟!


"من" درختي پُر از شكوفه ي سيب

آدميت چه با دلت كرده ست؟!

نقشه ات سيب هاي تكراري...

ژنتيكت گناه يك مَرد است!


بوي گندم ميان آغوشت...

بوسه هاي تو خشك و خالي نيست

سهم داري تو از دلم هر روز ؛

دوستت دارم و ...

خيالي نيست.



* با همه ي اين حرف ها... دوستت دارم!

** و عشق تنها عشق/تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس.../و عشق تنها عشق/مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد .../مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.... 

*** وقتي كه شانه مي زد/انبوه گيسوان بلندش را/تا دور دست آينه مي راند/انديشه ي خيال پسندش را (ه.ا.سايه - هنر گام زمان)

**** اين روزها كه مي گذرد،شادم/اين روزها كه مي گذرد،شادم،كه مي گذرد،اين روزها/شادم كه مي گذرد...!(قيصر امين پور - دستور زبان عشق)

***** براي لحظه ي افطار،ديگر چه شوقي مي ماند؟!... وقتي صداي ربناي استاد... در گلو مانده!


پرنده شدنم مبارك!


 

 

ديشب از قلب من پرنده پريد

تا درختي كه لانه دارد ماه

با غرورم دروغ مي گفتم :

[ من نديدم پرنده اي در راه ]

 

بوي زاينده ي تن يك رود

روي لب هاي من طبيعت سرد

پشتمان جنگلي پر از پاييز

حرف هايت چه با دلم مي كرد؟!

 

در تكاپوي عشق/بازيمان

لحظه ي عشق را برنده شديم

آسمان ها به هم گره خوردند

توي آغوش هم پرنده شديم

 

مي پرم با صداي تو هر بار:

[ چشم هايم بگو چه رنگي بود؟! ]

رنگشان ميش دارد و ... دیدم

در نگاهت گريز و جنگي بود!

 

دوست دارم بگويي از عشقت

از جهاني كه توي دست من است

جمله ها را به خنده عاشق شو

اين "نبوده" هميشه "هستِ" من است!

 

جاده ها را قبول و باور كن

مي نوردي تمامشان را باز

دوستت دارم و از اين جاده

در هواي تو مي شوم آغاز

 

*  نترس! مي دانم پرنده مردني ست! من فقط مي خواهم پرواز را به خاطر بسپارم!

** كفش هايت كو؟!/از پاييز تن من عبور كرده اي كه اينقدر خاكي ست!

*** همه مي دانند/همه مي دانند/كه من و تو از آن روزنه ي سرد عبوس/باغ را ديديم/و از آن شاخه ي بازيگر دور از دست/سيب را چيديم! ( فروغ فرخزاد - تولدي ديگر )

****حانيه ي عزيزم ؛ تولدت مبارك!در روزهاي سخت هم با من بودي... ممنون... براي همه ي دعاهات!


بوي باران ميان تابستان!



بوي باران ميان تابستان
مي روم هي دخيل مي بندم
زير باران نمانده باشي تو
من به اين ماجرا نمي خندم

حس من با هميشگي هايت
به وجودم تولدي داده
من مهم نيستم ولي .. تو برو
دل ببر از خطوط اين جاده

توي چشمت هنوز مي بينم
چه حروف نگفته اي داري
مي جوم مزه ي نفس ها را
تو از احساس من خبر داري...

من دروغي نگفته بودم كه
دل من شور مي زند گاهي
عاشقي تُنگِ تَنگِ قلب من است
توي تنگ دلم بمان ماهي !

چكه چكه تمام شد باران
نم نم بي صداي رويايم
خيس دستان آسمان هستي
به دخيلم قسم كه مي آيم!



* كم كم كه مي خندي... دلم آب مي شود!مثل "لذت تماشاي تو، وقتي هستي توي خواب!"

** جاده قلقلكش مي شود!! براي ديدنت... تو با طلوع آفتاب، مي آيي! از آن نقطه كه هميشه تاريك است!

*** درخت كوچك من/به باد عاشق بود/به باد بي سامان/كجاست خانه ي باد؟/كجاست خانه ي باد؟ (تولدي ديگر - فروغ فرخزاد) 

**** هواي قريه باراني ست/كسي از دور مي آيد/كسي از منظر گلبوته هاي نور مي آيد/صدايش بوي جنگل هاي باران خورده را دارد/و وقتي گيسوانش را رها در باد مي سازد/دل من سخت مي  گيرد/دلم از غصه مي ميرد. (نامه - شمس لنگرودي)

*****

يك درخت به من بدهيد!! تا در سايه اش...



با تو از چشم هاي شب ، خسته !
پلك هايم دگر نميخوابد
اختيار دلم كجا رفته؟!
كه چنين بي سبب تو را خواهد!

حق بده ! گوش كن به من آقا
اين مسافر هنوز پشت در است
[ پشت كرده به بخت خود دختر ]
حرف مردم هميشه تازه تر است

تو فقط پشت من بمان و سكوت -
حرف آخر ميان چشمانت
چه هجاي كشيده اي دارد
بوسه هاي هميشه پنهانت

حس بكن در همين دقيقه درست
دور تو حلقه مي زند دستي
به دلم حق بده بلرزد مرد!
تو تمام ِ وجود من هستي

با خيالت دوباره مي رقصم
با شتاب چكيدن باران
بوي نم مي دهد تمام تنم
خاكي از بوسه هاي بي پايان

رد شدن از تو غير ممكن بود
از چراغي كه تا ابد قرمز ..
راضي ام كن به خواهش چشمت
به هميشه، هميشگي، هرگز!



*وقتي دلم تنـگ مي شود، ناچـارم از كاسه ي صبرم ببخشم تا لبريز نشود!!

**توي آينه تو را خواب ديده ام! دروغ نمي گـويم! توي چـشم هام نگاه كن!

***من بانوي جنـگـل مي شوم اگـر قرار است تمام درختان نـگـهبان خواب تو باشند! بوي نفس هاي تو را بدهند!! فقط دستم كه زير سرت بلند شد، بيدار شو!! فقط به چـشم هام نگاه كن!

****آيا دل من درختي خواهد شد با شاخه هاي پربار، تا ميوه هايش را بـچـينم و به اين مردمان بدهم؟(از كتاب پيامبر-جبران خليل جبران)

*****وبلاگ نوشته هام (نثر) به روزه، اينجا فقط شعر هام رو مي خونيد اونجا فقط نوشته هام!


فقط به چشم هام نگاه كن!!





يك اتفاق ساده بود ديروز!! همين شروع را مي گويم!

(خودم باورم نمي شود!)

مي دهمش به آنكه دوستش دارد! به آنكه دوستش دارم!

زير يك درخت خوانده شود! ترجيحا!!! شايد شاعر شويد!





روي يك عقربه نشسته دلم
تيك تاك هميشگي، بشنو!
حرف مي زد مرتبا دل من :
با توام مرد زندگي، با تو!

چشم هايم به راه ميماند
تا كه از تو به من خبر برسد
چشم هايم به ساعت خسته است
شايد اين لحظه ها به سر برسد

اشك هايم مدام ميبارد
روي گل هاي سرخ پيرهنم
دست تو روي شانه ام گل داد
اين غريبه تويي؟ و يا كه منم؟!

باز كن چشم پنجره ها را
به زبان هميشگيت بخند
دور تو حلقه مي زند دل من
دست هاي دلم... بگير و ببند

فرق دارد نگاه تو امروز
توي آن چشم ها چه ميبيني؟
روي لب هاي من كه مي لغزي ...
[آي آقا چه قدر سنگيني]

حال من زير وزن بوسه ي تو
حال يك باغچه پر از سيب است
دست بردار دختر ِ ســاده!
به نگاهي نمي شود دل بست!

در حوالي تو قدم خوردم
سالها گرم خيمه شب بازي!
گاه تنها اميدوارم كه
عشق را زير
پا نيندازي!



پ
.ن: يه دنيا تشكر از آبجي الهه ام! كه زيادي تحويلم گرفت! زيادي اميدوارم كرد، و كلي ايراد هاي همين شعر رو برطرف كرد، ممنون مهربون!

پ
2: لطفا نقدم كنيد!! حالا كار اولم هست يا دوم خيلي هم مهم نيست، مهم نقد شماست كه قراره بهتر تر ترم كنه!!

پ
3: اگر دعوت شُديد كار حاني است!! لطف كرده و براي كمك به من دوستاني كه لينكشون در وبلاگم هست رو دعوت كرده، لطفا اگر جايي ديديد كه از طرف من دعوتي هست و براي شما نبوده، دلگير نشيد، حتما لينكتون در وب من نبوده! سعي مي كنم باقي دوستان رو در اولين فرصت خودم خبر كنم! (مقاله اي شد!!)

پ
4: اگر ننويسم، اگر نيمه شب به خوابت نيايم... اگر كابوس نشوم، از خواب ناز بيدارت نكنم... راستش را بگو: باز هم مرا دوست داري؟! همينقدر؟!

پ
5: باز هم كه خوابيدي!! بيدارت مي كنم!! (كاش دلم هم با من بيايد!)

دلم... خواست... شما را!!



شانس با دلم است

-این ساکت ایستاده-

منتظر پلک خوردن چشم هایی که می تپند

و می چکند روی سینه ی سرد خاک

که امروز

قلب من در آن...

این ساکت ایستاده!


سلام!
زیر سلام می نویسم: "لطفاً جور دیگر نگاه کنید!" که مثلاً ابروهای در هم رفته ی دوستان مجازی ام کمی شکل تعجب به خودشون بگیرند!! کنکور در پیشه! تعجب کنید که من اینجام! اما هستم...! چون دلم این رو ازم خواسته... تا به حال جایی نبودم که دلم نخواسته و امیدوارم از این به بعد هم... شاید! 
روزهای متفاوتی رو داشتم اما در یک چیز همه شون به هم شبیه بودند... و اون هم دلتنگیه!! دلتنگی برای همه ی شما... برای همه ی کسانی که مرتب برام آرزوی موفقیت کردند، برای کسانی که سکوت کردند، برای کسانی که ...! تو پرانتز برای آبجی کلاخه ام! که دنیا دنیا دوستش دارم!! همم بوست!... اما از حق كه نميشه
گذشت و حقيقت اينه كه همه ي دوستانم به يادم بودند و هر وقت اينجا اومدم از لطف همه خجالت زده شدم،ايشالا تو كنكورهاتون جبران كنيم!! همین کافیه که بگم الآن به خاطر تک تک شما ها اینجام... هستم همچنان...
گاهی اوقات کتاب هام رو به دیوار کوبیدم...! گاهی گاز گرفتم! (گیس نداشتند که بکشم!!) حس می کردم مغزم از شعر تعطیله! بیشتر از درس شعر خوندم...! ... بعضی شب ها بارون بارید:

پایبند!
فاخته
پایش را بست
به دل تیر برقی که
بوی باران می داد!

بایست!
شبیه باران هستی
اما...
می خواهم ببینمت
بایست!

رابطه!
ناودان ناودان روی ذهنم می چکی
و  کاغذ ها خیس می شوند!

چشم هایی که...
در گوشم ابرها می بارند
و سرم خیس از عطر چشم هایی که
برای تمامیت ارضی نگاهم
اشک می ریزند!

شاه و وزیر!
حالا که آسمان سکوت کرده
ناودان دست بر نمی دارد!



گاهی هم با باران به این اتاق ساکت رسیدم... این اتاق که به بزرگی دنیای من شده... این اتاق که همه ی حس های قشنگ توش جمع شده... یه لحظه فکرش آرومم می کنه... یه لحظه حسش عاشقم می کنه... این دیوارها که با من حرف می زنند... از یه لحظه ی ناب.... توی دنیای تفکرم... دست پنجره رو می گیرم و پرواز می کنم... هنوز یادم هست که فروغ چی می خواست... من هم هم هم!!! :

"دلم مي خواهد آنقدر كوچك بشوم كه به قدر يك پرنده باشم،آن وقت پر بزنم و بيايم پيش تو!"




...
تلخی فنجان چای را
در هوای هیجان دو لب
سر کشیدم!
فکرم را
با نبض صدا
در پیچ توهّم
گرفتم!
و بوی فصل های رویش را
به هم آغوشی پیچک باغچه
بدرغه کردم
حالا اتاق من
به پیچکی گرفتار شده
که هر روز
با باران
روی شیشه ی احساسم غلت می زند
و مُدام
وسوسه ی سر کشیدنش
حیاط را
بیهوش می کند
...
و من ایستاده ام
تا چای
سرد شود؛
نکند لبی از لبی باز شود!!

و من هنوز چشم به راهم... راهی که انتهاش مهربونی خداست و عشق!

می آیم


انتهای جاده شهر شماست


به اندازه ی یک نقطه دلتنگ است!



چه قدر اين روزها زمزمه مي كنم:

چشم هاي بهانه گيرم را
چشم هاي نه من... كه من... منِ تو
مي نشينم به راه مي دوزم
با نخ و سوزن نبودن تو


لا اله الا الله!! از دست بلاگفا!!




مختصري توضيح شايد !! :


سلام دوست عزيزم

راستش بايد يكي بياد براي خودم توضيح بده كه توي وبلاگم چه

خبره؟!!!!!!!!!!!!

يهويي مياي مي بيني هزار نفر دارن دعوات مي كنن كه چرا لينك

ما رو برداشتي؟! و تو روحت هم خبر نداره!!

به هر حال من معذرت مي خوام و نمي دونم نصف لينك هام چرا

همين طوري سر خود حذف شدن؟!!!!!

كمي شلوغم وقتش نيست كه درستشون كنم و مثلا هم نيستم !!!

لطف كنند دوستاني كه لينكشون حذف شده (يهويي!!) خبر بدن تا دوباره

در اولين فرصت* اضافه بشه! (حسابي شرمنده!!)


* : اين اولين فرصت شايد بشه دو ماه ديـگه!! دلـگير نشيد! اگر وقت داشتم

كه وبلاگم رو نمي بستم!!!


** : لطفا اينجا كامنت بذاريد براي اضافه كردن لينك 


پ . ن : من اصلاً نت نيستم... پس لطفا از من دلگير نشيد اگر بهتون سر نزدم... هر چند وقت يك بار تنها براي تائيد نظرات ميام... و نمی تونم برای دعوت ها به وبلاگ ها بیام... شرمنده!


اصلا ديده اي اين ها را ؟!!





صلاح مملكت خود نوشت ! : لطفا آهنگ ها وبلاگم رو گوش كنيد (اما به هيچ وجه قرض داده نمي شود !!)

  




 شهر 

از سرخي خود مي چرخد ...

صداي چند  آژير مسموم

و چند تلنگُرِ ركيك !

( و تلنگُرِ چند ركيك ! )

سقوط كبوتري سپيد

با پيام عطر زيتون !

.
.

و من

شبيه بالا رفتن از پله هاي تصادف و يقين

ايستاده ام !

در انتظار نوري كه چشم هايم را

- بدون فاصله -

كنار هم بخواباند !!


 
خصوصي نوشت : ماه را به پيشاني ات آورده ام... حالا كه آسمان باراني ست، حالا كه هي دست هايت را به هم قفل مي كني...
چيزي نـگو... خودم مي دانم ........... من هم ...!!

باران به شيشه مي خورد

شبيه من و تو

كه تصادفاً

به هم رسيديم !!

دوباره نوشت : بعضي دوستان هنوز گله مي كنند كه چرا خبرشون نمي كنم، توي چند پست قبلي هم توضيح دادم كه متأسفانه ديـگه وقت نمي كنم و خلاصه شرمنده... !


باران خیس از شانه های توست... !







من روز را دوست دارم

ولی از روزگار ، می ترسم !!

(زنده یاد حسین پناهی)




شعر اول : مسافر (حسرت من !)

دست از گلوی سفر بردار !

بغض دارد این راه طولانی ... !


شعر دوم : عاشق

من حتم دارم

انعکاس تو در آب

دست نجات ماه بود 

از آغوش مُردابِ خاموش ... !


شعر سوم : بچرخ تا ... 

اینگونه که زمین می چرخد

باید ترسید

از سقوط دانه ی تسبیح !


و تقدیم به روز هایی که نمی آمد شعر ! :


شعر چهارم : کوششی !

قلم را تکاندم ...

تنها کاغذ می ریزد !


خود کشی نوشت ! :

این روز ها سکوت من ، تنها به خاطر دست هایم بود... همین ها که می نویسند... خط می زنند... 

دست هایم را

روی صورتم می گذارم ...

بوی دستانت

خفه ام می کند !


بعدا نوشت :

دستانت ، ميان موهايم

يخ مي كند...

پريشان مي شود .

سر نخ نـگاهت

موهايم را گره مي زند

به خيال ،

به رويا ...

شك مي كنم به پريشاني خوابم

حالا كه موهايم

ميان آغوش تو 

گم شده... !


مضاعف نويس!! :


اين طوري نيـگام نكنيد! 

تقصير بارون بود كه باريد و منم نوشتم و باز اضافه شد... !

بخار نوشت : بوي باران را روي پنجره ي خيس دوست دارم !


شعر آخر : عدالت !

شبيه باران تقسيم شدم

ميان سرزمين چشمانت !


توضيح نسبتا مهم : صفحه كليدم همت مضاعف پيدا كرده و در سال جديد و همين روز ها نابود شده و حروف گم شدند! من هم مجبور شدم هر حرفي رو از جايي كش برم و اينجا بنويسم!! (حالا اونهمت مضاعف داره يا من ؟!) براي مثال حرف "چ" را از وبلاك آقاي هالو كش رفتم!! خلاصه اينكه ببخشيد اگر جايي غلط املايي ديديد.. مجبور شدم از حروف مشابه استفاده كنم...

هیسس ! نیم دیگر من خوابیده !!




«مقصد»


امشب

پنجره ی اتاق من

با فکری

بازی می کند !

امشب اتاق من

نفس می کشد

و بازدم آن

پرده ی اتاقم را

قلقلک می دهد !

امشب من

زیر خطوط سپیدم

فرشته می شوم

و می ترسم نکند :

نتوانم اتاق کوچک قلبم را

هدیه بدهم !

- نگاه کنی

دو چشم روشنت

شب اتاق را

صبح می کند ! -

امشب

تو

دور تر از همیشه

به "سلامت"

می روی !


دعای آخر سال من...دعای لحظه ی تحویل سال به سالی دیگر... دعای من امسال فرق می کند...دعای من امسال قلب کوچکم را با خود می برد...برای تپیدنش در سینه ای دیگر...دیگر نباید حس درد شعله ورش کند...دیگر نباید نباشد...مگر قرار شما آدم ها ، تحویل سیب به عشق نبود...قلب کوچک من...سیب کوچک من...به رسم انسانیت...تقدیم سینه ی شما...هر سال باید تو باشی...باید همیشه خدا باشد...


اصلا خدای روی زمیــــــــــن منی خدا

در تو تمام روح خودش را دمیده است

پایان نوشت : کار ها و حال ها و همه چیز فرصت را از من گرفته تا نتوانم برای دعوت شما بیایم...ببخشید اگر از این به بعد برای دعوت نمی آیم...همه می توانند گندم بچینند...اما من...نشسته ام در انتظار آسیابی که این بار، بدون نوبت می آید !


کاش آدم ها ....!


اول نوشت : با زاینده رود گریه کردم/سی و سه پل را/

برای دیدنش/روی آب !

 

 

شعر اول : شاعر

قلمم می لرزید :

« حالا که ایستاده کاغذ

باید جلو رفت ! »

 

شعر دوم : عامل !

انگشت هایمان

کنار هم 

جُفت می شوند .

حلقه ات را در بیاور

- عامل جدایی ! -

 

شعر سوم : کلماتور !

امشب

دریا می لرزد

از شکل ماه !!

 

شعر چهارم : اندوه !

دستم به زیر چانه ...

چشمانم

به افتادگی اشک هایم

فکر می کنند !

 

شعر پنجم : برف ...

امشب

برف می بارد ،

صبح

آسمان روی زمین است !

 

کاریکلماتور 1 : شب ، با عطر صبح خوابیدم . صبح ، - تاریک -

 بیدار شدم !

 

کاریکلماتور 2 : ابر می گوید : چشم های آسمان ، پف کرد از

 گریه !

 

کاریکلماتور 3 : امروز که باید ببارند ، با هم قهرند ، ابر ها !

 

کاریکلماتور 4 : صدای از نفس افتاده : سکوت !

 

معذرت نوشت : چند روزی سرم شلوغه...اگر اومدید و

 دیدید به روزم و خبرتون نکردم لطفا دلگیر نشید چون

هنوز وقت نکردم همه رو دعوت کنم...شرمنده... .

اما در روزهای آینده حتما همه دعوت خواهند شد... 

من هم چه ذهنیتی دارم از گناه ... !


یک بلند به پست قبل اضافه می کنم...لطف کنید در پست قبل نظر بگذارید...

_____________________________________________________

انگشت هایم کنار هم که می خوابند ؛

ناحن هایم بیشتر

به غلت زدن روی هم

فکر می کنند !

وقتی زبانت دور دهانت می گردد

اشکم وسوسه می شود برای گونه هایم.

من

روی سراشیبی نگاهت 

پلکم را آویزان لبخندت کرده ام

و می خواهم ماه را

به پیشانی ات بیاورم

و دست هایم را از خواب یکدیگر ، در بیاورم...

تا نکند ، حرامی حلال شود !

دل ز دستم رفت و جان هم ... بی دل و جان چون کنم ؟!


 

وقتی میای صدای پات...از همه جاده ها میاد...

 

شعر اول : هوشیار !

 

بوی خواب در چشم هایش پیچید

اشک هایش

مزه ی بیداری می دهند !

 

شعر دوم : مزاحم !

 

دست هایش روی شانه هایم خشک شد

باران

دست از سر گونه هایم

بر نمی دارد !

 

شعر سوم : انتقام !

 

چه قدر شمرده حرف می زنند قدم هایم

وقتی که لب هایت

زیر شال گردنت

پنهان شده !

 

شعر چهارم : کاش ...

 

اگر آفتابگردان بودم

برای دیدنت

سرم را به سوی آسمان می گرفتم ،

من گندم هستم

چشم هایم روی صورتم سنگینی می کنند

سر به زیر می مانم !

 

کاریکلماتور : این روز ها نباید بگذرند اما ، بد عادت شده اند !

 

حرف نوشت : اگر ایهام نداشتید...چه می کردم ؟!

تشکر نوشت : شکر خدا برای جشنواره ی فجر...ممنون از لطف

همه ی دوستان و تبریکشون که بیش از پیش خجالت زده ام کرد...