دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

جوری بمان همیشه که انگار ... هیچ وقت ...

تو نیستی و این در و دیوار هیچ ‎وقت...‏

غیر از تو من به هیچ‎کس انگار هیچ ‎وقت...‏

اینجا دلم برای تو هی شور می ‎زند

از خود مواظبت کن و نگذار هیچ ‎وقت...‏

اخبار گفت شهر شما امن و راحت است

من باورم نمی ‎شود،اخبار هیچ ‎وقت...‏

حیفند روزهای جوانی،نمی‎ شوند

این روزها دو مرتبه تکرار هیچ ‎وقت

من نیستم بیا و فراموش کن مرا

کی بوده ‎ام برات سزاوار؟!‏‎…‎هیچ‎ وقت

بگذار من شکسته شوم توصبور باش

جوری بمان همیشه که انگار هیچ‎ وقت...‏

زنده یاد نجمه زارع

نظرات 7 + ارسال نظر
صالحه یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:09 ب.ظ

ای ول
عجب شاعر باحالی بوده این خانومه
یه بیوگرافی مختصر هم ازش بزار

ایشالا عمری باشه پست بعد بیوگرافی نجمه زارع...

fati یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:25 ب.ظ

من با توام تو هم با من بمان که هیچ وقت
این لحظه ها نمی آیند و در می گذرند هیچ وقت
خود را نباز و بدان که پیش از این
جاودانگان خود را نباخته اند هیچ وقت

تو هم کم نجمه زارع نیستی ها !!!:))

احسان یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ب.ظ

اون شب تو شب جشنواره شعر اومده بود؟ اگه اومده بود کدومشون بود ؟

هی برادر...

دقت کن اونجا چی نوشته ؟! «زنده یاد !»

با مرده ها می گردی جدیدا!!!بپا خودت رو !!

محمد دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ق.ظ

like

امین دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ب.ظ

یکی از شعر های بسیار قشنگ خانم زارع رو انتخاب کرده بودید
خیلی ممنون

ممنونم از همه ی خاندان که اینقدر به شعر و ادبیات اهمیت می دن!!(منهای بابا!!!:))

سوده چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:48 ق.ظ

این پله باعث شده که دیگه نباشه خوب بابا از ۱ پل مطمئن تر می رفت که:اینجا دلم برای تو هی شور می ‎زند

از خود مواظبت کن و نگذار هیچ ‎وقت... نگه خودش ولی در کل توپ بود مر۳۰

ببین...
می گن عقل کل همینه ها !!! جون تو اگه یه دوست مثل تو داشت دیگه غمی (و البته شعری) نداشت !!!

چاکرانیم اساسی...:)

عطیه چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ق.ظ


خبر به دور ترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته -بی گمان-برسد

شکنجه بیشتر از این؟که پیش چشم خودت
...........

سلام
بسیار بسیار عالی بود
انتخاب خیلی خوبی بود
خیلی با سلیقه بود.

درود بر شما...ممنون...

اتفاقا شعر «خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد» رو هم پیش تر گذاشته بودم در وبلاگ...

از حضورتون بی نهایت خوشحال شدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد