دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

از ایرج میرزا بگویم؟!



بر سر در کاروانسرایی


تصویر زنی به گچ کشیدند

ارباب عمایم این خبر را


از مخبر صادقی شنیدند


...

در ادامه ی مطلب...

گفتند:که وا شریعتا خلق


روی زنی بی حجاب دیدند

آسیمه سر از درون مسجد


تا سر در آن سرا دویدند

ایمان و امان به سرعت برق


می رفت که مومنین رسیدند

این آب آورد آن یکی خاک


یک پیچه ز گل بر او بریدند

ناموس به باد رفته ای را


با یک دو سه مشت گل خریدند

چون شرع نبی از این خطر جست


رفتند و به خانه آرمیدند

غفلت شده بود و خلق وحشی


چون شیر درنده می جهیدند

بی پیچه زن گشاده رو را


با چین عفاف می دریدند

لبهای قشنگ و خوشگلش را


مانند نبات می مکیدند

الجمله تمام مردم شهر


در بحر گناه می تپیدند

درهای بهشت بسته می شد


مردم همه می جهنمیدند!

می گشت قیامت آشکارا


یکباره به صور می دمیدند

طیر از وکرات و وحش از حجر


انجم ز سپهر می رمیدند

اینست که پیش خالق و خلق


طلاب علام رو سپیدند

با این علما هنوز مردم


از رونق مُلک ناامیدند

نظرات 2 + ارسال نظر
گندم دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ب.ظ

این طوری نیگام نکنید!!!

اولین نظر رو خودم گذاشتم که ترستون بریزه!!!

شاهمرادیلر و ترس؟!عمرن!!(این هم تحریک!!!:))

mohad سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:32 ب.ظ

در این که ایرج میرزا شاعر توانمندیه شکی نیست!!! ولی...(بقیش و بعدا به خودت میگم!)

اینجا آیکون احساس خطر نداره؟!:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد