دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

عمو همیشه...تا همیشه!



صدای همهمه و شلوغی حیاط مامان بزرگ و بوی غذای شب عاشورا...
عمو همیشه بود...تو اون شلوغی،صفا و محبت موج می زد...آقا عبدالحسین سر دیگ بود و من همیشه تو این فکر بودم که کاش می تونستم اون کفگیر بزرگ رو یه بار دستم بگیرم!
یادمه یه سال خیلی شلوغ شد و توی خیابون موکت پهن کردیم و چه کیفی داشت بالا و پایین پریدن های ما بچه ها و شالاپ شولوپ آب زیر پاهامون وقتی قبل از پهن کردن موکت زمین رو آب و جارو می کردند...
عمو همیشه بود...با نگاه مهربون و آرامش بخشش..همه می دونستند روزای تاسوعا و عاشورا عمو خودش نیست..اصلا تو این دنیا نیست...پاهای برهنه اش آخرین شب که می خواست برگرده پر از زخم بود...محرم بدون عمو دیگه محرم نیست..تو این سال ها همیشه سر قرارمون اومدیم برای نذر عمو خونه مامان بزرگ..چه حکمتی داشت این داستان که ما هر سال با وجود همه ی مشغله های زندگی هامون باز هم دور هم جمع می شیم...
رفته ؟ نرفته ؟
هنوز هم میون همهمه و شلوغی حیاط مامان بزرگ...عمو همیشه بوده!

عموی خوبم بیا درخیمه ها...

روحش شاد.

نظرات 7 + ارسال نظر
ستاره یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ب.ظ http://setarehbaroon.blogfa.com/

سلام گندمکم
به منم چیزی از این نذری میرسه
خدا بیامرزتش
التماس دعا

سلام ستاره جونم...

والا همیشه از این نذری به همه میرسید الا به خود عمو!
شما هم اگه پاشی از قم بیای اینجا مطمئن باش بهت می رسه...

کلی طرفدار داره نذر عمو...

ممنون...خدا عمو رو آمرزید...ما رو بیامرزه...

عالی پیام (هالو) یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:13 ب.ظ http://www.mr-halloo.persianblog.ir

روانش قرین ارامش

سپاسگزارم استاد...
زنده باشید.

صالحه یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ب.ظ

واقعا نمی دونم چی بگم
اون همیشه برای من زندست.با یادش , خاطراتش,خنده هاش, بوس کردنش و صداکردن اسمم زندگی می کنم...
عمو دست ما رو هم بگیرین


خیلی ممنون زهرا جون

خواهش...

روحش با ماست همیشه...

fati یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ب.ظ

فقط می تونم بگم روحش شاد

تو همون نشون بی نشونه ای که واسه همیشه بی نشون میشی/
پا رو مخمل ستاره ها بذار داری همسایه ی آسمون میشی

تو همون...

روحش شاد...

محدثه یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ب.ظ

یه عالمه چیز نوشته بودم همش یهو پرید
شاید بابا نمی خواسته گفته بشن پس دوباره نمی نویسم فقط می گم
ان شا... سایه ی همه ی پدر مادرا همیشه بالا سر بچه هاشون باشه.

خیلی ممنون زهرا جونم، خیلی ماهی.
بابا همیشه دوست داشتن همه فامیل و دور هم جمع کنن، حتی بعد از شهادتشون.

عاشورا تاسوعا می بینمت...

...

صفورا چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 ق.ظ

جای ما را حسابی خالی کنید!

چشم...جای شما همیشه خالی هست...

احسان چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ق.ظ

به همه اینها که زهرا نوشته یه پدربزرگ مهربون، خوش اخلاق، ناز و خوش خنده هم باید اضافه کرد که شاید خیلی از نوه ها به خاطر اینکه موقع حیات ایشون کوچک بودن درست ازشون خاطره ندارن. قطعآ یه نفر مثل عمو نبی الله پدری فوق العاده باید داشته باشه تا عمو نبی الله بشه. روح همشون شاد.

ممنون...درسته...روحشون شاد...

ولی من همیشه پفک هایی که آقا بزرگ از مغازه بهمون میداد رو به یاد دارم...
و سوپ هایی که مامان می پخت و اون روزای آخر من براش می بردم...

و یک دنیا لبخند شیرینش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد