دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

اعتراف میکنم که باید طرحی نو درانداخت۰۰۰

سلام.درادامه اعترافهای زنجیره ای که درپی  ک...م ریزیهای زنجیره ای درحال وقوع است آقای ؛حنیف مزروعی؛که پسرمزروعی بزرگ هست هم بیرون ازآسایشگاه اوین همینجوری یهوهوس اعتراف به سرش زده که خوندنش خالی ازلطف نیست:


.

اعتراف می کنم که اشتباه کردم! اعتراف می کنم که در موردتان اشتباه کردم، اشتباه کردم که اندیشیده بودم در شما سودای تغییر و اصلاح اثرگذار است.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم در راهی گام برمیداشتم که رأی مردم میزان بود و انتخاب مردم، اصل؛ اعتراف می کنم خطا رفتم، چرا که رقیب، رأی را تنها برای تزئین و زینت می خواست حال آنکه ما برای ساختن فردای بهتر.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که در قلم زدن و سیاست ورزی صداقت را اصل قرار داده بودم و نگاهم بر محور شرافت بود، غافل از آنکه دروغگویانی در مقابل ملت بودند که نه تنها صداقت را که شرافت را هم سلاخی کردند.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که در شناخت رقیب اشتباه کرده بودم و نمی دانستم با خائنانی روبرو هستم که طمع قدرت، دندانهایشان را تیز کرده و هیچ اصل اخلاقی ای نیز آنها را به راه راست باز نمی گرداند.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که قصد ما ساخت ایران براساس خواست و انتخاب مردم بود. آزادی را حق مسلم مردم می دانستیم، اما نمی دانستیم که در دکان حیله گران و مکاران، آزادی کالایی است بی ارزش.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که آزادی را راهی برای رهایی انسان می دانستم و انسان را مختار، نه اینکه به زور شکنجه و انفرادی، اعتراف کند به کارهای نکرده و ایمان بیاورد به عقایدی که به آن باور ندارد!


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم ما مرد این میدان نبودیم، ما مرد میدانی که در آن پاسخ سکوت و آرامش، کابل و شلاق و تجاوز باشد نبودیم. در مخیله مان جای نمیگرفت که روزی رأی های سبزمان را با کابل و شلنگ بر بدنهایمان حکاکی کنند. اعتراف می کنم که باور واقعیت درونی رقیب هرگز در ذهنمان هم نمی گنجید!


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که ما مرد مبارزه نبودیم، ما مرد مبارزه با اسلحه نبودیم و نیستیم تا در جواب آنان که با اسلحه نداها و سهراب ها و اشکان ها و... را کشتند به مقابله برخیزیم.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که مرا چه به بازی سیاست! به ما آموخته اند که سیاست بازی شطرنجی است که دو طرف براساس قانون حرکت های خود را انجام می دهند، اما امروز این بازی تبدیل شده است به میدان نبردی که یک طرف سعی می کند با سکوتش اعتراض کند و طرف دیگر با اسب هایش شمشیر را از رو بسته مهره سفید دیگر در زمین حضور نداشته باشد!


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که پس از سیزده سال امروز فهمیده ام که بازی سیاست آن چیزی که من آموخته ام، نبوده است. قواعد آنها در این بازی براساس" بکش وگرنه کشته می شوی " استوار است و من و ما چون رسم این بازی را هیچگاه فرانخواهیم گرفت همیشه قربانی خواهیم بود.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که شب ها و روزهای بسیاری پس از این وقایع گریسته ام، با تک تک عکس های راهپیمایان، با تک تک عکس های شهیدان و با تک تک عکس های یاران دربندم، اما هنوز امید به آن دارم به آنکه شاید راهی باز شود و دری گشوده.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که آرزو داشتم این روزها به همراه دوستانم در بندهای اوین بودم و بی خبر از دنیا تا نشنوم و نبینم که چگونه سکوت مردم به گلوله بسته شد و شهری که آرزوی ساختنش را داشتم تبدیل به لانه خفاشان شده است.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم به داشتن هزاران امید و آرزو برای آینده کشورم؛ آرزوهایی که پر بود از رنگ های سبز و سفید و سرخ، آرزوهایی که امروز به خاطراتی پر پر بر سر شهیدان سرافراز و یاران دربند بدل شده اند.


اعتراف می کنم...


اعتراف می کنم که باید طرحی نو در انداخت؛ چرا که امروز با ددمنشان نمی توان آنگونه که ما می اندیشیدیم رفتار کرد
نظرات 4 + ارسال نظر
گندم شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ب.ظ http://tanzegan2m.blogfa.com

تو ای عمو کجایی؟!
که رخ نمی نمایی!
از این لینک شدن وبلاگ
رازی نمی گشایی؟!

:دییییی!

ایمیل من قاطی کرده!نمی تونم واردش بشم!!:(

fati شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ب.ظ

تو رو خدا دیگه اعتراف نکن...

عموجان مثل اینکه پست اول رو نخوندین توصیه می کنم واسه پست های بعدی تون یه نگاهی به اون بندازین

mohad یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ق.ظ

یه لحظه یاد جعفری اعتراف اله افتادم!:دی

گندم یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:46 ب.ظ

عمو دقت کردید نام کاربری تون چه قدر تابلوهه!!!!!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد